او...

...
همه ی ما
فقط دو نوع شب
در زندگی مان داریم؛
شبی که
می‌خواهیم زودتر صبح شود،
و شبی که
هیچگاه دوست نداریم
به صبح برسد ..
و مرز بین اینها
تنها یک "او" ست
که بستگی دارد مانده باشد،
یا رفته باشد ...

...

چه خوب است در این آشفته بازار
کسی باشد تا غم دلت را بخرد
حسرت چشمانت را ببیند
سکوتت را گوش کند
نفس های کِش دارت را حس کند
کسی که بیاید و ماندن را بلد باشد....

 

نسل حماقت .....

.
ما نسل عاشقي از راه دوريم ؛
احساسات را سپرده ايم به صفحه هايِ چندين و چند اينچي كه هر از چندي براي تمديدشان جشن مي گيريم !
ما از راه دور عاشق مي شويم ؛
از راه دور زندگي مي كنيم ؛
از راه دور پير مي شويم ،
و از راه دور قلب هامان طوري شكسته مي شود كه هيچ دوايي براي درمانش نيست ؛
نسلِ سوخته و خاكستر شده مزاح است ؛
ما نسل "حماقت" از راه دوريم !